۸ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

وصیت نامه شهید رضا نادری

بسم الله الرحمن الرحیم

پروردگارا، نمیدانم چه شده است! قلب خود را سیاه میبینم و چشم خود را خشک از اشک. میخواهم ناله و فغان خود را بلند کنم و دل را آینه معرفت و عشق نسبت به تو نمایم. اما در دل جز هوی و هوس و تاریکی چیز دیگری را مشاهده نمیکنم.

خدایا نمیدانم چرا از این مناجات محرومم. وقتی نَفْس خود را به میز محاکمه میکشانم از آینده و آخرت خود بیمناک میشوم.

همه گمان واهی در رابطه با من دارند و تنها این منم که از خودم خبر دارم و میدانم که اسیری هستم در بند شیطان. سگ نفس دائماً بر من حمله ور میشود.

الهی میخواهم خوب شوم اما حریف خودم نمیشوم. خدایا در این مکان مقدس و به این لحظات عزیز تو را به چهارده معصوم قسمت میدهم که به من توفیق دهی و از گناه دور گردانی. و عبادت خالصانه و گریه و زاری به درگاهت در دل شب عنایت فرمایی و مرا از زمره مُخلصان درگاهت قرار دهی.

پس ای معبود من اکنون با حالتی زار از گذشته رو به سویت کرده ام. خدایا لطف و مرحمت تو نهایت ندارد. مانند دریایی است که اگر بخواهی میتوانی با یک موج کل گناه و عصیان خلایق را پاک کنی. الهی تو غنی هستی از مجازات ما و ما ضعیف در برابر عذابت. پس درگذر از گنا ه ما/

با شروع انقلاب در دل خود نوری را مشاهده کردم که نغمه آستان ربوبیت تو را سر داده بود. این تحول روزها و شبها بر من بیشتر آشکار شد. مرا به سوی تو میکشید، در اندرون من حالات روحانی ریشه دوانده بود. تا اینکه به من توفیق دادی که پای به مکانی بگذارم که همه اش نور و صفا و همه اش عشق بود. و آن خاک گلگون، جبهه نام داشت.کم کم در این بازارِ عشق و عاشقی واژه شهادت را درک کردم. من دیگر از ژرفای زندگی پست دنیا و وابستگی هایش بیرون آمده بودم.

رابطه من با تو نزدیک و نزدیکتر میشد. تا اینکه مرا سخت عاشق خودکردی. بارها درد عاشقی پوست و گوشت و استخوانم را در هم میفشرد. من سرمست از این شور بارها به دیار جبهه پا نهادم. اما نمیدانم که پایان این ظلمات و تاریکی کی خواهد بود.

نمیدانم چه زمان خورشید تابان شهادت تیرگی شب را کنار میزند و سپیده آن، آسمانِ تارِ دلِ مرا روشن م یسازد.

چه شیرین است آن زمانی که وعده دیدار حاصل شود. و من با چهره ای بشاش و بدنی خونین و قطعه قطعه شده به دیدارت بیایم.

الهی در آن لحظه دوست دارم که فرصتی به من دهی!

الهی تو رحیمی، تو بخشنده ای، تنها تو مولا و سرپرست منی. دوست دارم در آن لحظه فرصتی یابم تا رو به قبله کنم. سر به سجده گذارم و در حالت طاعت و بندگی، تو را برای چند بار دیگر بخوانم.

سخنی با شما برادران و دوستان دارم...

برادران عزیز انتظاری که از شماست از سایرین نیست. انتظاری که شهدا و امام از شما دارند جدای از عام مردم است. چرا که شما همگی در جبهه بوده اید و مظلومیت اسلام و جنگ را در بعضی از مواقع مشاهده نموده اید. دیده اید که چگونه در بعضی از عملیاتها به خاطر کمبود نیرو چه بر سر ما آمده! چطور حاصل دسترنج خون شهدا و رزمندگان در آخر کار به علت نبودن نیروی پشتیبانی بی ثمر گشته و چقدر شهید و مجروح و مفقودالاثر به خاطر همین مسئله در خاک لاله گون جبهه به جای مانده.

عزیزان من، مشکل برای این است که ما نباید زندگیمان را با جنگ تطبیق دهیم! یعنی فکر کنیم که هر وقت بیکار هستیم باید به جبهه برویم، این طرز تفکر برای کسی که امام دارد و می خواهد براساس تکلیف زندگی کند اشتباه است.

چرا که مقلد امام، از خود قدرت تصرفی در رابطه با امور زندگی ندارد. پس انسان باید ببیند که جبهه چه وقت به او نیاز دارد. یعنی جنگ را با زندگی اش تطبیق دهد.

یعنی اگر درس بود، اگر مسئله ازدواج بود و اگر هزار کار مهم دنیوی دیگر بود وقتی که به ما گفتند جبهه به شما نیاز دارد باید پشت پا به آنها زد. آیا مسئله اسلام مهمتر است یا درس و دیپلم! به خدا قسم که در روز قیامت حساب امثال ما بسیار سخت خواهد بود.

 

در پایان: بر روی قبرم این مطلب نوشته شود:

ای برادر، به کجا میروی کمی درنگ کن آیا با کمی گریه و یک فاتحه خواندن بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد!

ما نظاره میکنیم که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد. و اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست و...

پیکر مرا در گلزار شهدای شاهرود در کنار دوستم علی کلباسی دفن کنید.

اگر جنازه ام برنگشت مزار هر یک از شهدا مزار من است.

در نهایت از تمامی دوستانم حلالیت میطلبم و امیدوارم که هر بدی از طرف من به شما رسیده است را به بزرگی خود ببخشید.

والسلام رضا نادری

۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وصیت نامه کوتاه رتبه یک کنکور پزشکی سال 64.

متن تنها وصیت نامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی به این شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

فقط :نگذارید حرف امام به زمین بماند.

همین

حدود یک ماه روزه قرض دارم آنرا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید.

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان(عج)

احمدرضا احدی.

۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وصیت نامه شهید محمد علی شاهمرادی.


به نام خدای شهید وبه نام خدای یکتا

ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاءعند ربهم یرزقون

جبهه ی حق علیه باطل و حملات تجاوز کارانه سیاه دلان بعث به مرزها و شهرهای میهنمان زمینه ای وسیع را برای مسلمانان متعهد و جوانان غیور میهن مان در جهت آزمایش الهی فراهم ساخت و وجناحهای اسلامی و غیر اسلامی را بیش از پیش بر امت مسلمان آشکار نمود و چه بسیار دلاوران متعهد که از اقصی نقاط دور کشور مان نیازمند و مشتاق به میدان آموزش شتافتند و با نثار خون خود در راه الله افتخار نامه پیروزی در این آزمایش را مهر کردند.

پس این تنها راه و آخرین راه بود هدفهای بزرگ را باید از راه عمل های بزرگ به ثمر رساند اسلام مهم و هدفهای اسلامی عظیم و فوق العاده بود برای رسیدن به آن می بایست از سر و جان گذشت، در طریق آن باید مال و جان را فدا کرد و هر تلاشی که جز آن باشد کوتاهی است ما اندیشیدیم که جز خون دادن نمی توان اسلام را برپای داریم و جز با خون ریختن به پای درخت اسلام نمی توان آن را سرسبز و شاداب نمود بدین سان با حماسه ی هستی ساز و حیات بخش به پای خاستیم و تنها چیزی که داشتیم و قابل تقدیم بود، یعنی جان را فدای اسلام و هدف اسلامی خود کردیم.

(( ولی شما ای متعهدان و روشنفکران ما خون خویش را نثار اسلام کردیم تا خون شما رنگ گیرد . ما تاریکی و دشواری را برای خود پذیرفتیم تا راه شما روشن باشد ما جان خود را چون جرقه ای در فضا قرار دادیم تا آسمان شما مهتابی گردد و اینک اگر از این پس تباهی پدید آمد باید بر شما افـسوس خورد و اگر ستم کردند بر شمـا باید گریست .مراقب خود و جامعـه خود و وظیفه و تعـهد خود باشید تا حماسه تان را از ذهن شما بیرون نکنند روح قدرتمندتان را از شما نگیرند ما پاسداران اسلام به خاطر اسلام و دفاع از آن زیر تانک و خمپاره رفتیم و توهینها شنیدیم بی حرمتیها دیدیم در بند خصم افتادیم تا اسلام از بندها آزاد شود))

تن به مرگ سپردیم تا اسلام زندگی را از سر گیرد . ما از اسلام دفاع کردیم با زبان با تفنگ با دست خالی و دندان آخرین رمق خود را در این راه باختیم موجودی خود را مایه گذاریم در هیچ حال یگانگی و اتفاق و وحدت کلـمه خود را از دست ندادیم به اندیشه نیش زدن هـا بی توجهی ها عدم جلب و جذب ها نبودیم . ای پدر پیر، ای آنها که آبروی اسلام و ذخایر اسلامید ؛حبیب و مسلم بن عوسجه ها را ببینید که چگونه هدفداری کردند و در راه انجام وظیفه سر وجان باختند شما مادر و خواهر گرامی: زنان و همسران امامان خود را ببینید که چگونه در راه رسیدن به هدف آنها را تشویق کردند چه بسیار از آنان که در رفتن به میدان آنها را تشویق و تشجیع کردند چه بسیار مادرانی که خود کفن بر تن فرزندان خود پوشیدند و دیدید که آنان هرگز راه آنها را سد نکردند شما جوانان بکوشید در آغوش اسـلام زندگی کنیـد از اتلاف عمر در حاشیه ها از پروردن خیال خام در سرها بپرهیزید . جوانان حسین (ع) را دیدید برای حفظ هدف اسلام دست از جان شستند برای حیات اسلام را در کام مرگ افکندند و تشنه جان دادند.

برادر و خواهر معلم به دانش آموزان بیاموزید رمز حیات هر ملت هراس نداشتن از مرگ است.

ملتی که از مرگ نمی ترسد همیشه زنده است و مردمی که زندگی نکبت بار را بر مرگ شرافت مندانه ترجیح می دهند همیشه مرده اند و این همان معنای سخن نغز امام در نهج البلاغه است که می فرماید: (فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاه فی موتکم قاهروین)

مرگ در زندگی ذلت بار است و زندگی در مرگ پیروزمندانه و قهرآمیز است بلی برادر معلم به آنها بیاموز بهشت زیر سایه ی شمشیرهاست و به آنها بیاموز: المؤمن دنیا مفما ره و العمل همۀ و الموت تحفته والجنۀ سبقته

مؤمن دنیا ، آمادگاه مسابقه ی او کار همت او برگ هدیه او و بهشت جایزه ی برندگی اوست.

مسلمانان بر اساس این جهان بینی از مرگ نمی هراسند و شهادت را سعادت می دانند پس خوب می دانیم که چه رسالت سنگینی بر دوش داری مواظب باش برادر.

شما ای کودکان و نوجوانان ، کودکان و نوجوانان امام حسین (ع) را ببینید که آنها را روی خار و خاک خوابانیدند و این کودکان اشک خود را از دشمن خدا پنهان نمودند. و به شما پدر و مادر و برادران و خواهران و فامیل عزیزم اگر شهید شدم خداوند به شما صبر و استقامت دهد هر انسانی باید برود به دنیای دیگر پس حال برای رسیدن به آن دنیا باید از کوتاهترین راه رسید پس چرا بنشینیم چرا حرکت نکنیم و به دیگران برسیم از قافله عقب نمانیم برای رسیدن به الله باید کوتاهترین راه را انتخاب کنیم و من هم کوتاهترین راه را از دیگران یاد گرفتم و به دنبال آن می روم تا به منزل اصلی برسم امید است هرچه زودتر.

پس پدر و مادر ناراحت من نباشید زندگی همین است. زندگی جنگ است جانا به هر جنگ آماده شو

برادران قرار بر این بود که منوچهر سلاح مرا به زمین نگذارد ولی حال من سلاح منوچهر را به زمین نمی گذارم امید است که سلاح مرا هم فرزندان شما برگیرند .فرزندان خود را طوری تربیت کنید که سلاح شهیدان را به زمین نگذارند چون این فرزندان شما ها هستند که در آینده اسلام به آنها نیاز دارد مرا نزد شهیدان دیگر ورنامخواست به خاک بسپارید. تمام بچه های بسیج را به خدا می سپارم و امیدوارم که هرچه بیشتر در راه انقلاب و اسلام فعالیت کنند و همیشه وحدت خود را حفظ نمایند .دوستان عزیزم :یک یک شما را به خدا می سپارم و امید است با وحدت خود انقلاب اسلامی خود را تا انقلاب مهدی ادامه دهید .امام را دعا کنید.خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

محمدعلی شاهمرادی

۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۷:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰