۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

روی قبرم سنگ قبر نگذارید.


حدود سه سال است که دشمنان تکفیری و وهابی به نام اسلام تیشه بر داشته و به جان مسلمانان افتاده اند. رزمندگان اسلام از هر جا که توانسته اند خود را به این سرزمین رسانده و مردانه از ساحت مقدسه عقیله بنی هاشم زینب کبری(س) دفاع کرده اند. در این مدت شهدای زیادی جانشان را داده اند که شهید محمد علی الرباعی(اباذر) یکی از همین شهداست که وابسته به  حزب الله لبنان بوده و در سوریه به شهادت رسیده است.

وی در دو خط وصیت نامه اش را اینطور نوشته است:

 وصیت میکنم مرا در روضة الشهیدین  (گلزار شهدای حزب الله) دفن کنید و تا بعد از ساخت حرم ائمه بقیع علیهم السلام سنگ قبر روی قبرم نگذارید.

منبع : فارس

۱۴ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

وصیت نامه شهید کاظمی


بسم الله الرحمن الرحیم

الله اکبر

اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان علینا ولی الله

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. صدق الله العلی العظیم. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

خداوند!فقط می خواهم شهید شوم

شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم، عشق واقعی تویی و شهادت، بهترین راه برای دست یافتن به این عشق

نمی دانم چه باید کرد، فقط می دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می باشد. واقعاً جایی برای خودمان نمی یابم

هر موقع آماده می شوم چند کلمه ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر؟ در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعا چه باید می کردیم؟ اگر سخت است، خدا را داریم، اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم، اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا را داریم. ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا، یا رب العالمین!

راستی!چه بگویم، سینه ام از دوری دوستان سفر کرده، از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا!تو کمک کن. چه کنم؟ فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم

خداوندا!خود می دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده ام و این دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم!تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم

چه بدم، وای خدا تو رحم کن و کمک کن!بدی مرا می بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می کنم، از روی سرکشی نیست، بلکه از روی نادانی می باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می کنم، می بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری از شهدا، کار خوب نکردن، بنده ی خوب نبودن... دیگر

ای حضرت حق!امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. وای چه روزهای خوشی بود. وقتی به عکس نگاه می کنم، از درد سختی که تمام وجودم را می گیرد دیگر تحمل دیدن ندارم. دوران لطف بی منتهای حضرت حق، دوران جهاد، دوران عشق، دوران رسیدن آسان به حضرت حق!وای من بودم؟ نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم؟ الله اکبر!خداوندا!خودت کمک کن، خداوندا!تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می دهم، شهادت را در همین دوران تصمیم بفرما و توفیقم بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، ان شاءالله تعالی.

«منزل، ظهر جمعه 82/4/6».

۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

خوشابه حال آنان که با شهادت رفتنند


دست نوشته ای کوتاه از شهید مرتضی جاویدی:

نمیدانم من چکار کرده ام که شهید نمیشوم

شایدقلبم سیاه است.

خدارحمت کند حاج مجید ستوده را ،وقتی باهم

صحبت میکردیم می گفتیم اگر جنگ تمام شود ما

زنده باشیم چکار کنیم ؟

واقعاّ نمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های

شهدا نگاه کرد.

واین جاست که ما وجاماندگان از قافله نورباید بگوییم

خوشابه حال آنان که با شهادت رفتنند

۱۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

بپاخیزید واسلام و خود را دریابید

 


به تاریخ 59/10/19 شمسی ،ساعت 10:10 شب ،چند سطری وصیتنامه می نویسم .هرشب ستاره یی را به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است. مادر جان می دانی تو را بسیار دوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت .مادر ، جهل حاکم بر یک جامعه ،انسان ها را به تباهی می کشاند و حکومت های طاغوت مکمل های این جهلند و شاید قرن ها طول بکشد که انسانی از سلاله ی پاکان زاییده شود و بتواند رهبری یک جامعه ی سر درگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست بگیرد . امام (ره) تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است . مادرجان ، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام ،حاضر بودم بمیرم ؟ کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود من بوده و هست . اگر من افتخار شهادت داشتم ، از امام بخواهید برایم دعا کند تا شاید خدا من رو سیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد . مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان های سازشکار و بی تفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می گویند ،بسیارند . ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان وتبلورخون شان به شما دوخته شده است . بپاخیزید واسلام و خود را دریابید .نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود . نه شرقی ، نه غربی ؛ جمهوری اسلامی ... ای کاش ملت های تحت فشار مثلت زور وزر و تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه ی استکبار را برخاک می مالیدند. مادرجان ، جامعه ی ما انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسان ها بیرون ببرد،ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند ، زیرا نه آن را می شناختند و نه بار زحمت و رنجی را متحمل شده اند و از هر کدام به این نونهال آزاده ضربه زدند .ولی خداوند ،مقتدر است ، اگر هدایت نشدند مسلماً مجازات خواهند شد . پدر و مادر ؛ من زندگی را دوست دارم ، ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم .علی وار زیستن و علی وار شهید شدن ، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم . شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم ،جور ،شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استعمار چقدر جامعه ی ما را به لجنزار کشیده است ،ولی چاره یی نیست ، اینها سد راه انقلاب اسلامیند ؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شود تا راه تکامل طی شود. مادرجان به خدا قسم اگر به خاطر من گریه کنی ،اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینب وار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار...

(اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک)

۰۷ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰

نامه ای به بهشت


از طرف شهید آوینی برسد به شهید رضا مرادی نسب
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا جان ، ای مهر رخشان خاطرات من ! هرگز تو را از یاد نمی برم ، تو را و آن حفره زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونه راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمی دانستم ، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بی سیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتش گرفته گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمی داد.
می پنداشتم که کره زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است . آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین ، اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق دره های یخ بسته قلبهای مرده به تو پناه آورده ام. 
من نه این من بودم که به تو پناه آورده ام ... آیا دیگر اذان صبح ، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستاره سحری بر افق شهر نخواهد درخشید؟
رضا جان ، چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمی رسد ، اگر نه تو را و دیگر ستاره های کهکشان راه مکه را می چیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را می شکستند.
چه خوبست که آنها نمی توانند تابلوهای کوچه ها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند ، اگر نه می کردند.
رضا جان ، کوچه دیگر تو را به یاد ندارد . اما میداند که چیزی را فراموش کرده است . خیابان حتی به خاطر نمی آورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است.
جنگ را دوران غمباری می خوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلف شده می پندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم.
رضا جان ! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و ... و همه آن یکصد هزار ستاره کهکشان راه مکه.
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت می نماید و آن جذبه های شهوانی سخیف عشق و می گویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود ! آنکه با عقل کج افتاده خویش می اندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق می شود ؟ باید هم کربلا را آرمان تحقق نیافته بنامد . و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است ، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید می شد و از آن عهد است که شقایق سرخی می گیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت می گیرد و زمین وسعت...
رضا جان ، آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لا زمان و لا مکان، در بالاترین معراج حیات طیبه اخروی ، عندالرب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدی الحسنیین . شکست یا پیروزی چه تفاوتی می کند آنجا که ما عمل به تکلیف کرده ایم ؟ آنها چه می دانند رضاجان ؟! چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد . باب جهاد اکبر که بسته نیست!
بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند.
رضاجان ، هرگاه در قرآن در وصف بهشت می خواندم که لا تسمع فیها لاغیه و یا لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما در شگفت می آمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستوده اند : جاییکه در آن لغو و تاثیم به گوش نمی رسد حال در می یابم رضا جان ! ای شمس آسمان آبی دل من...
کاش مرا نیز در منظومه خویش می پذیرفتی و می کشاندی و با خود می بردی...

۰۵ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰